روانشناسی دین در مکتب روسیه

 

در اوایل قرن بیستم، بویژه پس از وقوع جنگ جهانی اول و انقلاب کمونیستی در روسیه، توجه روانشناسی به دین بیشتر جنبه انتقادآمیز و آسیب شناسانه داشت. روشنفکران وبه تبع آنها روانشناسان گمان می کردند که دین به جهل و تعصب بشر دامن می زند و او را به سوی خشونت ورزی و ویرانگری می کشاند و به این ترتیب موجب نابهنجاری در روان جمعی و فردی انسان می شود. جنگ دوم، که عامل اصلی آن رژیم نازی بود- رژیمی برآمده از دل فلسفه و نگرش مدرن اروپایی که دین را هم مثل سایر نهادهای کهن به هیچ می گرفت- نشان داد که مدرنیسم دین گریز و بلکه دین ستیز هم می تواند حتا بدتر از تعصب آمیزترین نگرش های دینی جهان و انسان را به آستانه نابودی بکشاند. این شد که بدبینی به دین در میان دانشمندان کاهش یافت و شمار بیشتری از روانشناسان اروپا و آمریکا را به همدلی با دین و دینورزان واداشت. روانشناسان انسان گرا و معناگرا حتا برخی از آموزه های دینی را به دیده تأیید نگریستند و آنها را برای بهبود وضع روانی بشر مفید دانستند. امروزه همین جریان در قالب روانشناسی مثبت نگر ادامه دارد و با اقبال زیادی هم در میان عامه مردم روبروست.

 

__گئورک ایوانویچ گورجیف 

 

گورجیف در دامن مادری ارمنی و پدری یونانی در ارمنستان امروزی به دنیا آمد، که در آن زمان بخشی از امپراتوری روسیه بود. تاریخ دقیق به دنیا آمدنش به طور دقیق مشخص نیست، اما حوالی ۱۸۶۶ تا ۱۸۷۷ حدس زده می‌شود. او در کارس بزرگ شد و پیش از بازگشت به روسیه برای چندسالی در ۱۹۱۲، به بخش‌های زیادی از دنیا سفر کرد (از جمله آسیای مرکزی، مصر و رم). همان‌طور که خودش گفته بود: از روسیه شروع کن، با روسیه تمام کن.» در روز اول سال ۱۹۱۲ گورجیف به مسکو برگشت و اولین شاگردانش را جذب کرد. در همان‌سال در سن‌پترزبورگ با جولیا اوستروسکا ازدواج کرد. گورجیف در ۱۹۱۴ گروه رقص باله‌اش به نام کشاکش جادوگران» را تبلیغ و بر نمایشنامهٔ شاگردانش به نام آن‌هایی از حقیقت» نظارت کرد. او در ۱۹۱۵ پی. دی. آسپنسکی که خود در آن زمان به عنوان نویسنده و عارف شهرت داشت را به عنوان شاگرد پذیرفت، و توماس دهارتمن (Thomas de Hartmann) آهنگساز و همسرش الگا را در سال ۱۹۱۶ به شاگردی قبول کرد. در این زمان حدود ۳۰ شاگرد داشت.

 

او در سال ۱۹۱۷ طی انقلاب روسیه، پتروگراد را ترک کرد و نزد خانواده اش در الکساندروپل بازگشت. در زمان انقلاب بلشویکی اجتماعات مطالعاتی ناپایداری در اسنتوکی در قفقاز، و سپس در توآپسه، مایکوپ، سوچی و پُتی در کرانۀ دریای سیاه در جنوب روسیه برپا و به شکل فشرده‌ای با بسیاری از شاگردان روسی خود کار می‌کند.

در مارس ۱۹۱۸ آسپنسکی از گورجیف جدا شد. در بهار ۱۹۱۹ گورجیف الکساندر سامن هنرمند و همسرش جین را ملاقات کرد و آن‌ها را به شاگردی پذیرفت. با همکاری جین سامن، گورجیف اولین نمایش عمومی رقص های مقدسش را ارائه کرد.

در ۱۹۲۱ گورجیف به گرداگرد اروپای غربی سفر کرد و در شهرهای مختلفی چون برلین و لندن به سخنرانی و ارائهٔ کارش پرداخت و در سال‌های ۱۹۲۴ دیدارهایی را از آمریکای شمالی انجام داد.

گورجیف در ۲۹ اکتبر ۱۹۴۹ در بیمارستانی در فرانسه درگذشت. خاکسپاری او در کلیسای بزرگ ارتدوکس روسی سنت الکساند انجام و در قبرستان فونتن‌بلو به خاک سپرده شد.

گئورگ ایوانویچ گورجیف (George Ivanovich Gurdjieff) را نه می‌توان به عنوان عارف توصیف کرد و نه آهنگ‌ساز. نه مثل همتایان خودش مانند اشو یا مهربابا به صورت گسترده دست به تربیت شاگرد زد و روشی منسجم از خویش باقی گذاشت و نه خود را وقف موسیقی کرد. چنان که منتقدانش می‌گویند گورجیف هیچ‌گاه روشن یا مشخص سخن نمی‌گفت. اما به قطع میراثی گران‌بها از خود بر جای گذاشته، میراثی که هنوز پس از شصت سالی که از زمان مرگش می‌گذرد به لطف موسساتی که توسط خود او یا شاگردانش در این سو و آن سوی جهان برپا شده‌اند، کامل می‌شود

 

گرجی اف توسط آموزگاران بسیار مطلع و دانش پژوه در مذهب آرتودکس و امور پزشکی آموزش های بسیاری دید و خود او هم به بررسی ادیان مختلف پرداخت.متافیزیک،علم نجوم ،گیتی شناسی ،اصول آفرینش و فلسفه انتظام عالم هستی ،بخش زیادی از ذهن او را اشغال کرد و هر آنچه که می توانست در این زمینه ها می آموخت.

 

گرجی اف در دوران نوجوانی حادثه ای را شاهد بود که یک کودک یزیدی در درون دایره ای قرار گرفته بود که بچه های بازیگوش محل دور او ترسیم کرده بودند و او به طور درمانده در درون دایره باقی مانده و با عجز و ناتوانی می خواست که کسی دایره را درهم کند تا او بتواند رهایی یابد؛ولی خود به اختیار خود نمی توانست بیرون بیاید ،گویا نیروی بسیار قوی تر او را نگه داشته بود تا بالاخره گرجی اف دایره را در هم ریخت و کودک یزیدی بلافاصله از آن بیرون آمد و با سرعت از محل دور شد،گرجی اف این حادثه را با اساتید تحصیلکرده در میان گذاشت و می خواست که بداند چگونه و چرا این اعتقاد ،چنین تأثیری را در حالت جسمی و روانی یزیدی ها به وجود می آورد اما هیچ کس جواب قانع کننده ای نداشت.

 

گرجی اف می گوید:چند سال بعد که من در امر هیپنوتیزم مهارت پیدا کرده بودم همراه با چندی از دوستانم یک آزمایش انجام دادیم که یک زن یزیدی را درون دایره ای قرار دادیم و سعی کردیم که به زور او را از دایره درآوریم ولی او با نیروی بسیار زیادی مانع شد و بالاخره بعد از تلاش فراوان ما چند نفر موفق شدیم که او را از دایره بیرون آوریم و مشاهده کردیم بلافاصله حالت بیهوشی و سفتی

 

عضله درآن زن پیدا شد که نتوانستیم حتی از طریق هیپنوتیزم او را به حالت عادی برگردانیم.گرجی اف شاهد چند معجزه دیگر بود که ذهن او را اشغال کرد.یکی از این معجزه ها در مورد یک مرد جوان اتفاق افتاد که چند سالی فلج بود و هر گونه دارو و درمانی که توسط پزشکان متخصص تجویز شده بود اصلاً کارایی نداشت.

 

یک گروه مرد جوان را روی تخت مخصوصی در درشکه قرار دادند تا به زیارت یک پیر ببرند که در بالای کوهی قرار داشت.به دامنه ی کوه که رسیدند همراهان خواستند تا مرد فلج را روی دوش خود حمل کنند ولی او اصرار داشت که خودش دامنه ی کوه را به طرف بالا ،بخرامد.

 

با سختی و تلاش زیاد به زیارتگاه رسید و بعد از خواندن دعا ،یکدفعه احساس کرد که می تواند ،پای خود را حرکت بدهد و ناگهان متوجه شد که دیگر فلج نیست ،گرجی اف که خود نیز در جمع بود این معجزه را شاهد بود.

 

او می گوید؛این معجزه ها باعث شد که کتاب های بسیاری در مورد چگونگی فعالیت های مغز بشر و رویدادهای فراطبیعی بخوانم و ادیان و مذاهب مختلف را مطالعه و بررسی کنم ،لیکن نتوانستم جواب قانع کننده ای به دست آورم. از دانشمندان بزرگ ،پزشکان ،متخصصان اعصاب ،روان شناسان ،رهبران و حکمای ،اساتید و عابدین سوال کردم و بی نتیجه بود.

 

جورج ایوانویچ گورجیف George Ivanovich Gurdjieff (ر13 ژانویه 66؟- 29 اکتبر 1949) یک عارف و معلم بود. او نظام خود را "کار" ( به معنای ضمنی "کار کردن روی خود") یا در اصل " راه چهارم" می نامید. او در جایی آموزه هایش را "مسیحیت رازگونه" توصیف می کند.

 

گورجیف در زمان های متفاوتی از زندگیش مدارس مختلفی را در سراسر جهان تأسیس و متوقف کرد. او مدعی بود آموزه هایش که به غرب آورد و از تجربیات و سفرهایش گرفته شده بودند، حقیقت موجود در مذاهب کهن و تعلیمات خردمندانه ی مرتبط با خودآگاهی در زندگی روزمره ی مردم و جایگاه بشر در هستی را بیان می کنند.

 

او به انسان ها یاد داد که چطور توجه و انرژی شان را به طرق مختلف افزایش داده و متمرکز کنند و گنگی و غیاب ذهن و خیالپردازی را به حداقل برسانند. بنابر تعلیمات او، این رشد و تکامل درونی در یک فرد، آغاز یک جریان فراتر تغییر ممکن است، که هدف آن تحول انسان ها به چیزی است که گورجیف معتقد بود باید باشند.

 

__گرجی اف و گروه جستجو گران:

 

سفرهای جستو جوگرانه آغاز کردم و به افرادی برخوردم که سوال های چندی راجع به زندگی ،مرگ ،نقش و شأن انسان در کائنات ،معجزه ها ،روح و روان انسان داشتند. ما گروهی تشکیل دادیم به نام جستجوگران حقیقت که متشکل بود از بیست مرد و یک زن. افراد گروه در امور و علوم مختلفی تخصص داشتند و مرکب بودند از پزشک، کشیش ،باستان شناس ،راهب ،موسیقی دان،محقق تاریخ ،نویسنده .مهندس ،عارف،عابد،فیلسوف ،جامعه شناس ،تاجر و غیره.

 

گروه جستجوگران حقیقت در کاوش ها و مشاهده های خود به این نتیجه رسیدند که در برخی از تمدن های کهن شیوه هایی برای ترکیب ملودی ها وجود داشت که در تمام شنوندگان واکنش های عاطفی یکسان به وجود می آورد و رقص ها و حرکت های موزون خاصی طراحی شده بود که حالت درونی رقصنده را بیان کرده و مکاتب عرفانی و معنوی را به بیننده معرفی کرد.

 

سیر و سلوک گرجی اف بیشتر از بیست و پنج سال به طول انجامید.او در کتاب ملاقات هایی با مردمان برجسته اشاره هایی به برخی از سفرهای خود کرده است از جمله مکان هایی که حرکت های انقلابی در جریان بود و یا مناطقی که در حال جنگ های داخلی بودند و به طور کلی هر مکانی که در آنجا آشوب های ی و اجتماعی حاکم بود.

 

به نظر می رسد ،بهره برداری از رویدادهای ی و جریان های انقلابی در تمام دوران سیر و سیاحت او حرکتی بسیار بزرگ و قابل توجه بود.او با پیوستن به گروه های مخفی انقلابیون ارامنه و پذیرفتن فعالیت های جاسوسی برای دولت روسیه ،امکانات بسیاری را برای خود فراهم آورد تا بتواند به مطالعه های خود درباره ی خصلت تأثیرپذیری دسته جمعی انسان ها و آثار هیپنوتیزم جمعی ،دست یابد.

 

گفته شده هنگامی که ((دالایی لاما)) در برابر چین و انگلیس از تزار روسیه کمک خواسته بود ،گرجی اف از طرف نیکلاس دوم (تزار روسیه) مأموریت یافت که به تبت برود.

 

توانایی خارق العاده ی او در هیپنوتیزم ،تله پاتی و آشنایی بسیار او به زبان تبتی می توانست او را کاندید باارزشی برای آن مأموریت سازد. احتمال اینکه واقعاً او چنین مأموریتی را پذیرفته زیاد است،

 

زیرا آشنایی بسیار او با مکاتب دینی و معنوی بودایی و تجربیات نزدیک و فراوان او از زندگی در معابد و صومعه های بودایی نشانگر اقامت و زندگی طولانی او در تبت است.

 

گفته شده که او در مقام یک راهب بودایی در صومعه ایدر تبت چند سالی به سر برد و حتی گفته شده که یک همسر تبتی را نیزبرگزید و ازآن ازدواج صاحب یک فرزند پسر هم شد. برخی از نزدیکان گرجی اف می گویند این احتمال وجود دارد که فرزندی در تبت داشته است.

 

آنهایی که حتی سال های زیادی در کنار او زندگی کردند هم ،نتوانستند به راحتی بگویند او چه کسی بود زیرا زندگی او همیشه معما بود و او هیچ گاه ضروری ندانست زندگی خود را آنچنان که بوده بیان کند فقط آن چیزهایی را می گفت و یا به عنوان مثال می نوشت که معتقد بود در روشنایی مسیر، راه تکامل میتواند مؤثر واقع شود.

 

گرجی اف در جای دیگری گفته است که مکاتب معنوی بسیاری را به منظور رسیدن به تکامل انسانی خود تجربه کرده و هیچ کدام را کامل نیافته است. او صومعه ها ،معابد و جوامع بسیار و متفاوتی را مشاهده ،بررسی و تجربه کرد و از هر کدام چیزهایی آموخت.

 

گورجیف برای ایجاد شرایطی که بتوان توجه درونی را بسیار بیشتر ورزیده کرد به شاگردانش "رقص ها" یا "حرکات مقدس" را نیز آموزش می داد که بعدها به عنوان حرکات گورجیف شناخته شدند و آنها به صورت گروهی آن را انجام می دادند. گورجیف همچنین تمرین های مختلفی مانند تمرین "ایست" را برای مشاهده ی فوری خود (خویش فردی) در شاگردانش به کار می برد. تکان های دیگری برای کمک به بیداری شاگردانش از خیالپردازی مداوم، همیشه در هر لحظه ای امکان پذیر بودند.

 

شکل هندسی انیگرام (Enneagram) یا نه وجهی، نخستین بار توسط  گورجیف مطرح شد و بعدها چندی از روانشناسان برای طبقه بندی تیپ های شخصیتی از آن استفاده کردند که امروزه با نام تیپ های شخصیتی نه گانه انیگرام شناخته می شود. گورجیف معتقد بود که هر کل کامل شده، هر کیهان، هر ارگانیسم، هر گیاهی یک انیگرام است. تمام دانش را می توان در انیگرام جای داد. برای کسی که می تواند از آن استفاده کند، انیگرام کتاب ها و کتابخانه ها را کاملاً غیرضروری می کند.”

 

مکتب عرفانی گرجیف شناسنامهٔ مخصوصی نداشت. خودآموخته بود و گرجیف می‌گفت که آموزه‌ای است از تجربه‌ها و سفرهای آغازین خود به شرق و بیانگر حقیقتی که در دین‌های باستانی و آموزه‌های خرد و فرزانگی یافته که به آگاهی از خود در زندگی روزمره مردمان و جایگاه مردمیت در عالم مربوط می‌شود. مکتبی که او ارائه می‌دهد مبتنی بر روشنگری از طریق مراقبه وگسترش خودآگاهی است. او همهٔ مردمان را در خواب و همهٔ تلاش آن‌ها را در وم بیداری از این خواب و دیدن حقیقت خود و حقیقتی ورای این زندگی می‌داند. آموزه‌های گرجیف نیز در همین راستا هستند و او معتقد بود که از راه شرایط خاص و شکل‌های خاصی انتقال می‌یابد تا به آگاهی برسد: کار گروهی، کار فیزیکی، کارهای دستی، دادوستد انگاره‌ها، هنرها، موسیقی، حرکات، رقص، ماجراجویی‌هایی در طبیعت… این توانایی را به فرد تحقق‌نیافته می‌داد تا فراسوی خود مکانیکی و تأثیرپذیرنده رود و از شخصیت صرف به جوهری فرازمند شود که به خود تحقق می‌بخشد. گورجیف برای ایجاد شرایطی که بتوان توجه درونی را بسیار بیشتر ورزیده کرد به شاگردانش رقص‌ها» یا حرکات مقدس» را نیز آموزش می‌داد که بعدها به عنوان حرکات گورجیف شناخته شدند و شاگردانش آن‌ها را به صورت گروهی انجام می‌دادند. گورجیف همچنین تمرین‌های مختلفی مانند تمرین ایست» را برای مشاهدهٔ فوری خود (خویش فردی) در شاگردانش به کار می‌برد. تکان‌های دیگری برای کمک به بیداری شاگردانش از خیال‌پردازی مداوم، همیشه در هر لحظه‌ای امکان پذیر بودند.

سوئیت‌های شرقی مجموعه‌ای از موسیقی و رقص است. موسیقی‌ای که برای رقص نوشته شده. در دو اجرا، یکی با یک ارکستر بزرگی در پاریس و دیگری با ارکستری کوچک‌تر و حال و هوایی متفاوت در آمریکا اجرا شده. موسیقی آن توسط گرجیف ساخته شده و با کمک و همکاری توماس دهارتمن برای ارکستر نوشته و تنظیم شده است (در هر دو نسخه).

 

 

راه چهارم به مفهومی اشاره دارد که جورج ایوانویچ گورجیف برای توصیف برخوردش با تکامل بخشیدن به خود به کار می‌برد. (۱) گورجیف بر این باور بود که روش او چیزی را که او راه‌ها یا مکتب‌های جاافتادهٔ تن، عواطف و ذهن می‌دید، درهم می‌آمیخت. (۲) گورجیف با اصطلاح‌های کار» یا کار روی خود» یا سیستم» به این مفهوم اشاره می‌کرد (۳)، ولی هرگز اصطلاح راه چهارم» را در نوشته‌های خود به کار نبرد؛ این شاگردش پی.دی. آسپنسکی بود که از این اصطلاح در سخنرانی‌ها و نوشته‌هایش سود جست. پس از مرگ آسپنسکی، شاگردانش کتابی بر پایهٔ سخنرانیهای او به نام راه چهارم منتشر کردند.

 

از دید گورجیف، تفاوت اصلی میان سه راه سنتی و راه چهارم در این است که آنها شکلهای ماندگاری هستند که در سراسر تاریخ کمابیش بدون هیچ تغییری به هستی ادامه داده‌اند و بر شالودهٔ دین استوارند. با وجودی که مکتب‌های یوگی، راهب، مرتاض (فقیر) هم وجود دارند، اما به سختی از مکتب‌های دینی قابل تشخیص‌اند. راه چهارم از این لحاظ متفاوت است که راهی ماندگار نیست. شکل یا نهاد خاصی ندارد و با کنترل قوانین ویژه‌ای که متعلق به خودش است می‌آید و می‌رود.»

 

همیشه کاری با معنا و اهمیتی خاصی را معرفی می‌کند و همیشه تکلیفی است که تنها پیرامون و در پیوند با آن می‌تواند هستی داشته باشد. وقتی این کار تمام می‌شود، به سخن دیگر وقتی به هدفی که پیش‌تر گذاشته شده می‌رسد ناپدید می‌شود، یعنی از آن جای مشخصی که بوده ناپدید می‌شود، در شکلی که داشته ناپدید می‌شود، و شاید در جایی دیگر و به شکلی دیگر ادامه یابد. مکتب‌های راه چهارم برای نیازهای کاری هستی دارند که در پیوند با هدف و تکلیفی که بر دوش گرفته شده پیش برده می‌شود. هرگز به خودی خود و به صورت مکتب به منظور آموزش و راهنمایی هستی ندارند

 

__کتاب ها

 

گورجیف ۱۰ کتاب را در سه مجموعه ارائه کرد و مجموعه ی کامل آنها را همه و همه چیز” نامید :

 

– سری اول : سه کتاب تحت عنوان قصه های بباب برای نوه اش” (نقدی عینی و بی غرض از زندگی انسان)

– سری دوم : دو کتاب تحت عنوان ملاقات با مردان برجسته”

– سری سوم : پنج کتاب تحت عنوان زندگی تنها زمانی واقعی است که من باشم” (اصل آموزه های او را بیان می کند)

 

 

 

 

 

____گزیده ای از سخنان جورج ایوانویچ گورجیف

 

تمامی آدم هایی که تو می بینی صرفاً ماشین اند و نه چیزی دیگر… تمامی اعمال، کلام، افکار، احساسات، اعتقادات، نظرات و عادت ها نتیجه ی تأثیرات بیرونی، نفوذ بیرونی هستند. هر چه آدم می گوید، می کند، می اندیشد، احساس می کند، همه اتفاق می افتند. آدم نمی تواند چیزی را کشف کند، نمی تواند چیزی را اختراع کند. همه اتفاق می افتد و درست به همان شکلی اتفاق می افتد که باران در نتیجه ی تغییر دما در مناطق بالاتر جو یا ابرهای پیرامون می بارد.

 

همه چیز اتفاق می افتد – جنبش های مردمی، جنگ ها، انقلاب ها، تغییرات حکومتی، همه اتفاق می افتد. آدم عشق نمی ورزد، نفرت نمی ورزد، آرزو نمی کند – همه اتفاق می افتد … می توان ماشین نبود، اما برای آن، اول باید ماشین را بشناسی. یک ماشین واقعی نمی تواند خود را بشناسد. وقتی ماشینی خود را بشناسد، دیگر ماشین نیست. خود به خود شروع به پذیرش مسئولیت اعمالش می کند.

 

جنگ نتیجه ی تأثیرات سیارات است. جایی در آن بالا، دو یا سه سیاره بی اندازه به هم نزدیک یا از هم دور شده اند، نتیجه اش تنش است. آیا توجه کرده ای که وقتی در یک پیاده رو کسی از فاصله ی بسیار اندکی از کنارت می گذرد، چگونه پر از تنش می شوی؟ برای سیارات شاید فقط یکی دو ثانیه طول بکشد. اما اینجا روی کره ی زمین مردم شروع به کشتن هم می کنند و شاید تا چند سال به این کشتار ادامه دهند. در آن زمان به نظرشان می رسد که از یکدیگر نفرت دارند، یا باید از کسی یا چیزی دفاع کنند و این کار شریفی است. نمی توانند بفهمند که تا چه اندازه نقش مهره های پیاده ی شطرنج را در این بازی ایفا می کنند… نه امپراطور ویلهلم مهم است، نه ژنرال ها، نه وزیران، نه مجلس و نه کاری از دست هیچکدام آنها ساخته است. هر چیزی که در مقیاس بزرگ صورت می گیرد، از بیرون اداره می شود، با ترکیب تصادفی تأثیرات، یا با قوانین عام کیهانی اداره می شود…

روانشناسی دین از دیدگاه فروید

نظریه دلبستگی و پژوهشهای مربوط به آن

دین و زیست شناسی(چکیده ای از کتاب برنارد اسپیلکا)

  ,های ,گورجیف ,یک ,ها ,ی ,را به ,که در ,را در ,گرجی اف ,او در ,عنوان حرکات گورجیف ,حرکات گورجیف شناخته ,مختلفی مانند تمرین ,بسیار بیشتر ورزیده

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چرخک قرآن و نهج البلاغه دانلود کتاب روانشناسی رشد لورا برک هر دو جلد دیجیتال مارکتینگ دکتر علی حجت وبلاگ بارون نم نم برای زوج های عاشق جوون میهن پروکسی درمان خانگی بیماری ها هات اسپات فیلم‌های بسیار، زندگی‌های بسیار!