سنت آلمانی
در حالی که در آمریکا، عمدتاً روانشناسان، روانشناسی دین را پیشرفت دادند، در آلمان، این رشته بیشتر زمینه کار و در قلمرو بحث فیلسوفان و عالمان الهیات بود. برای مثال در آثار شلایر ماخر(Schleiermacher/1768-34)، دیدگاه روانشناختی در مقایسه با موضع الهیاتی، در درجه دوم اهمیت داشت. ویلهلم وونت(Wundt,W. /1920-32) ، فروید(Fruied/56-1939) یونگ(Jung) و اریکسون(Ericson,E.) از دانشمندان این سنت هستند.
اگرچه که اُتو و شلایر ماخر فیلسوف هستند نه روانشناس؛ولی سنخ کارهایشان وکارهایی که انجام داده اند روانشناسی دین است-اینها در این سنت قرار می گیرند.
این نوع دوم کارهایشان مقداری بیشتر جنبه تبیینی دارد وابعاد عمیق تر دینداری انسان را بحث میکنند و با آن سرکار دارند و نظریه های جدی دارند که هم دیدگاه های منفی دارد هم دیدگاه های مثبت.
ویلهلم وونت سنت دیگری ازروانشناس دین را بنیاد نهاد که مبتنی بود بر مشاهده و ملاحظه رفتار وعقاید دینی اقوام و گروه ها و نه وماً افراد. در اتریش زیگموند فروید به تبیین و تحلیل دین از دیدگاه روانکاوانه پرداخت.
__فروید و دین
فروید توجه خاصی به دین داشت. او، گذشته از مقالات بسیاری که به کارکردهای شخصی و اجتماعی دین میپردازد، سه کتاب درباره این موضوع نوشته است. نخستینشان توتم و تابو» است (که نخستینبار در آلمان و در ۱۹۱۳ منتشر شد). این کتاب خاستگاههای روانشناختیِ جوامعِ اولیه را بازسازی میکند و نظریهی دین را پی میریزد.
فروید، همانند دیگر دینشناسان زمانهی خویش، به دو ممنوعیت یا تابو اشاره میکند که در میان فرهنگهای قبیلهای رایج بوده: ی با محارم و خوردنِ توتمِ قبیله. فروید، برخلاف دیگر دینشناسان، تاکید میکند که این ممنوعیتها اعمال نمیشدند اگر میلی برای انجامدادن آن تابوها وجود نداشت. فروید این دو ممنوعیت را نمودهای عقدهی اودیپ میداند؛ پسرها همگی با هم پدرشان یا همان رئیس قبیله را میکشتند تا ن او (و مادران خودشان) را تصاحب کنند. بعد دچار احساس گناه میشدند و پیکر یک توتم را در جایگاه پدر مینشاندند تا نمادِ مقدس قبیله شود. بدین گونه، پدرکشی بهطور نمادین ممنوع شد. از این رو، این دو تابو وضع شد تا اعضای قبیله مرتکب گناه اودیپی نشوند: یعنی تمایل به ی و پدرکشی.
فروید در کتاب دیگرش، آیندهی یک وهم» (۱۹۲۷)، دوباره به دین میپردازد. درحالی که توتم و تابو» گذشتهی پیشاتاریخی تمدن انسان را میکاود، آیندهی یک وهم» به وضعیتِ کنونی دین میپردازد، از جمله به مسئلهی باور به خدا. این کتاب، در واقع، آیندهی دین در جوامع مدرن را تحلیل میکند. فروید میگوید اگر وهم آن چیزی باشد که فرد آروزی حقیقیبودناش را دارد، بنابراین باور به خدا یک وهم است. واقعیتِ زندگی در این جهان، وحشی و فانی است، و ما انسانها در جستجوی چیزی هستیم که ما را یاری دهد تا به این واقعیت چیره شویم.
وقتی کودک هستیم، والدینمان در برابر این واقعیت از ما محافظت میکنند، و به ما کمک میکنند تا باور کنیم هیچ مشکلی وجود ندارد و همهچیز خوب است؛ ما اینگونه در میانهی توفان، احساسِ امنیت میکنیم. (البته، والدین ما میدانند که چنین امنیتی نهایتا وهمی است). وقتی بزرگ میشویم، باز هم به این نوع وهمآلود از امنیت نیاز داریم، اما والدینمان دیگر این امنیت را فراهم نمیکنند. بنابراین، کارکرد دین میشود امنیتبخشیدن به ما. دین، فرافکنیِ همانچیزی است که ما میخواهیم حقیقت داشته باشد، فرافکنیِ خدایی که والدِ نهایی و آرمانی است.
دین، بیانِ تحققِ آرزوست. فروید میگوید رازِ نیروی دین در نیروی این آرزوها نهفته است» (آیندهی یک وهم، ص ۳۰). از این لحاظ، از نظر فروید باور جامعه به خدا چیزی است شبیه اختلال عصبیِ جمعیای است که از عقدهی اودیپ ناشی میشود. همانگونه که جوامع انسانی تکامل مییابند و بالغتر میشوند، پس آرزوها و تمایلات کودکیشان هم رشد میکند. فروید باور دارد که این جوامع نیازهایشان را متناسب با نماد پدر پیشرفت میدهند. خرد مدرن، وهم را جایگزین [خدا] میکند.
شناختهشدهترین و خلاقانهترین اثر فروید درباره دین، موسی و یکتاپرستی» است که بین سالهای ۱۹۳۴ و ۱۹۳۸ نوشته شده است. فروید در این کتاب خاستگاههای دین کهن اسرائیلی را از طریق خوانشِ داستان خروج (در تورات) بازسازی میکند. فروید، همانگونه که میتوان انتظار داشت، اهمیتی به خود برداشتِ توراتی از موسی و خروج قوماش نمیدهد، بل میکوشد تا رد پای داستانِ تقریبا فراموششدهی خاستگاه حقیقی دینِ اسرائیلی را بیابد. فروید میگوید موسی اصالتا یهودی نبود. او شاهزادهای مصری بود که از آموزههای فرعون اِخنآتون (اخناتون) پیروی میکرد. اخنآتون فرعونی بود که کوشید پرستش آتون، خدای یگانه، خدای عشق و فضیلت اخلاقی را جایگزین چندخداپرستی رایج در مصر کند.
اخنآتون درگذشت و آموزههای یکتاپرستیاش پایگاههای مردمیاش را از دست داد. مریدش، موسی، بردههای یهودی به پیروان خود درآورد و با آنان به بیابانها گریخت. اما زمانی شد که یهودیان از موسی و آموزههای یکتاپرستیاش سرخورده شدند.آنان موسی را کشتند و یهوه را (که پیشتر او را خدای جنگ” میدانستند) خدای خویش ساختند، و موسی را پیامآور آن خدا نامیدند.
فروید میگوید قوانین و آیینهای پیچیدهی قربانیکردن در تورات، بقایایِ قانونیِ این دوره از تاریخ دین اسرائیل است. سدهها بعد، پیامبرانی مانند عاموس و اشعیا برخاستند و آیینهای خونینِ آن خدا را نپذیرفتند و قوم را به پرستش تکخدای عشق و اخلاق دعوت کردند، همان تکخدایی که موسی تبلیغش میکرد. مبلغان بعدی، یکتاپرستی یهودی و مسیحی را پدید آوردند. ناگفته پیداست که برخی از تاریخدانان دین کهن اسرائیلی، این بازسازی خلاقانهی فروید از خاستگاههای یکتاپرستی یهودی را بسیار ستودند. هرچند، بهرغم نتیجهگیریهای فروید، رویکرد تفسیری وی به این ادبیات بود که روشی جذاب برای بررسی دینهای یهودی و مسیحی با توجه به متون مقدس فراهم کرد.
فروید ادبیات کتاب مقدس را همچون نمود ستیزی میداند که بین دو شکل بسیار متفاوتی از باور دینی و کنشِ دینی وجود دارد. فروید ادبیات کتاب مقدس را جایگاهی میداند که ستیز و دوسوگرایی (ambivalence)، شبیه رؤیاها و لغزشهای زبانی بیمارهای وی، با هم میآیند و چیزی بیشتر از مرادهای خودآگاهشان افشا میکنند.
__مهم تر از مطالعات این روان شناسان دین، اظهارات نظریه پردازان شخصیت است که سعى داشتند دین را در ارتباط با شخصیت انسانى بشناسند. هرچند ممکن است تجزیه و تحلیل روانى (psychoanalysis) به عنوان یک شیوه درمان، محبوبیت گسترده و پایدارى نداشته باشد، اما اظهارات فروید (۱۹۰۱) درباره دین، تأثیر بسزایى نه تنها بر روان شناسى، بلکه بر کل فرهنگ غرب داشته است. در حالى که دورکهایم دین را به یک واقعیت اجتماعى تنزل داد، فروید آن را به یک واقعیت روان شناسى تنزل داده و آن را چیزى جز حالات درونى و روانى انسان که به دنیاى خارج فرافکنده شده اند، تلقى نکرد. فروید اظهار داشت، به نظر مى رسد شکل گیرى یک دین، بر سرکوب پاره اى از انگیزه هاى غریزى و چشم پوشى و انکار آنها مبتنى است(۱۹۵۷). فروید نتیجه مى گیرد که دین را مى توان به عنوان یک نوروز وسواس گونه همگانى (obsessional neurosis) در نظر گرفت. روان شناسان پس از فروید ممکن است به اندازه او در مورد دین بدبین نباشند، ولى هیچ کدام به اندازه او با نفوذ نبوده اند.
__ییونگ و روانشناسی دین
ییونگ (Jung، ۱۹۳۸) اظهار داشت روان شناسى اگر مى خواهد انسان را بشناسد لازم است دین را مورد ملاحظه قرار دهد، چون دین صرفاً یک پدیده جامعه شناختى و تاریخى نیست، بلکه امرى است که براى تعداد کثیرى از مردم اهمیت شخصى بسیار زیادى دارد. یونگ (۱۹۳۲) براساس تجارب بالینى اش اظهار داشت: در بین تمام بیماران من که نیمه دوم عمر خود را مى گذراندند، آنان که به یک عقیده و نگرش دینى دست نیافته بودند، بهبود واقعى پیدا نکردند.
__دین از نگاه کارل گوستاو یونگ و نقد آن
کارل گوستاو یونگ یک متفکر عالی مقام است کسی که در سالهای آخر عمرش تاحدی به یک اسطوره تبدیل شد.وی روان پزشکی بود که از طریق کاوش در اعماق و اسرار روان آدمی،دانش بشری را به زوایای مبهم درون پیچیدهی انسان رهنمون داد.
مطالعه عمیق او بر ساخت شخصیت انسانها،این نکته را روشن ساخت که تلاش برای تبیین و تغییر رفتار آدمی در قالب فرمول سادهی محرک و پاسخ ،آنچنان که رفتارگرایان میپنداشتند،میسر نیست.
غفلت از درون انسان،روان شناسی را در تبیین پدیدههایی چون مراسم دینی و مذهبی،عرفان،کمال جویی آدمی و ذخایر گسترده معنوی ناتوان میسازد.
تبیین دقیق نظر یونگ درباره انتظار بشر از دین، به فهم روان شناسی وی در عرصه روانشناسی دین بستگی دارد. روان شناسی دین از دیدگاه یونگ دانشی تجربی است که دین را از دیدگاه تجربی پژوهش میکند و بنا را فقط بر مشاهدهی پدیدهها میگذارد.
یونگ بر این باور است که امروز برای درک مسائل دینی شاید راهی جز روان شناسی وجود نداشته باشد. یونگ میگوید تنها از خلال فهم روان شناختی و تجارب و عوالم درونی است که به دین راه مییابد. وی بر آن است که روان شناسی دین از اساس دربارهی خدا نیست، بلکه دربارهی عقاید انسان درباره خداست. یونگ دیدگاه خود را در باب دین و نیاز انسان به دین چنین بیان میکند:
دین یکی از قدیمیترین و عمومیترین تظاهرات روح انسان است و بنابراین واضح است که هرگونه روان شناسی که سرو کارش با ساختمان شخصیت انسان باشد لااقل نمیتواند این حقیقت را نادیده بگیرد که دین تنها یک پدیده اجتماعی و تاریخی نیست، بلکه برای بسیاری افراد بشر حکم یک مسألهی مهم شخصیتی را دارد.
دین به معنای تفکر از روی وجدان و با کمال توجه درباره آن چیز قدسی و نورانی است. این چیز عبارت از یک نیروی محرّک یا یک اثری است که علت آن را نمیتوان در عمل ارادی فرد پیدا کرد. علتش هرچه باشد، حالتی است که به انسان دست میدهد بی آنکه ارادهی او در آن دخیل باشد.
دین عبارت از یک حالت مراقبت و تذکر و توجه دقیق به بعضی عوامل مؤثر است که بشر عنوان قدرت قاهره را به آنها اطلاق میکند. میتوان گفت اصطلاح دین معرف حالت خاص وجدانی است که بر اثر درک کیفیت قدسی و نورانی تغییر یافته باشد.
یونگ شرط حتمی و ضروری شفا یافتن بیماران عصبی و روانی را دینداری واقعی و ایمان و پایبندی به اعتقادات دینی معرفی میکند. اعتقاداتی که انسان در برابر آنها استقامت به خرج میدهد و تجربه دینی خود را تقویت میکند. به عقیده او افراد در برابر برخورد مستقیم با حالت دینی به طرز مؤثری حفظ و حمایت میشوند.
یونگ درباره واقعیت داشتن دین مینویسد: دین همان قدر واقعی است که گرسنگی و ترس از مرگ، و میان فعالیتهای معنوی انسان از همه قویتر و اصیلتر است.
درباره این سایت